ستاره و فرشته ::
دوشنبه 85/11/23 ساعت 6:27 عصر
کاش قفس دستهایمان میشکافت
و انگشت میکردیم در آرزوی پرواز
میرفتیم تا آشیانه مان
و آرام میگرفتیم
در آغوش خوابمان..
انتظار آمدنت مرا به شوقی بی شاعبه فرامیخواند
عقربه های ساعت به سختی خود را به ثانیه ای دیگر میرسانند
طاقتم به اتمام میرسد ، ساعت شمار میگوید پس چرا نیامد؟؟
نمیدانم چه بگویم
نمیتوانم از تشویشم برایش بگویم..
در دلم میگویم خدایا محافظش باش..
تیک تاک ..تاپ توپ.. تیک تاک.. تاپ توپ ..تاپ توپ.............
شعله خیزان میگوید سوختم پس کجاست؟؟
آب چک چکش را میشمرد... نیامدددد......
سرد است.... شعله ها را روشن میکنم تا محفلمان گرمتر باشد..
نیامد...؟؟؟؟......
بر لبه انتظار مینشینم و مینویسم ....
نیامد............
بر خاک بوسه میزنم و بال فرشتگان را راهیت میکنم......
نیامد........
تیک ... توپ......
نیامد..................
ضعفی در دلم میپیچد....
نیامد؟؟............
کمی دور و بر و اسباب بازی ها می چرخم...
نیامد...........................................................................................
نوشته های دیگران()