ستاره و فرشته ::
دوشنبه 85/11/23 ساعت 6:32 عصر
و عشق تنها یک بار
شعله میگیرد از خرمنی
و میسوزاند دلی را
و عشق تنها یک بار
میسوزاند شمع را
تا برقصد پروانه در میان رویای با او بودن
و صبحگاهان در کنار شمع خاموش
خورشید هم شوقی در دل پروانه نمی انگیخت
و چه خوشبخت بود شمع که گر سوخت شبی رویا را به مهمانی پروانه برد
و تا ابد پروانه از نوری سخن میگفت که از ازل برای تابیدن بر او آفریده شده بود
وتنها برای او سوخت
الف ب پ
چقدر میگردم در میان الفبای آفرینش تا بجویم راز با هم بودن را و راز از هم گسیختن را
راز عشق را و یکتایی آن را در میان بیغوله های زندگی
و راز نبودن آن و فراموش شدنش را وچون رویا ماندنش را درداستانهای اساطیری
و یک لحظه تردید و ترس از سرنوشت آدمیان که اسیر شهر های خود ساخته میشوند
و ترس از اسارت خود وترس از اسارت معشوق در میان تافته های انسان بافته چشم نواز
و ترس از شمع نبودن و ترس از پروانه نماندن ترس از دلی دریایی نداشتن ترس از رویای صادقه ندیدن
ترس از سقوط و فرشته نبودن و چون قاصدک راز خوشبختی نبردن و بی شعر در محفل شاعران ماندن
ترس از آنکه که خود نمانی تر س از آنکه او خود نماند مگر نه اینکه همه چیز در تغییر است و انسان متغیر ترین موجود آفریدگار است ترس از بعد از سوختن شمع وعاقبت پروانه
و اینجاست که تلنگری همه بافته های ذهنیم را به هم میزند و یاد جمله ای میافتم هستم تا هستی باش تا باشم از ازل تا اب
نوشته های دیگران()